شهیدمصطفی قاسمپور
شهید « مصطفی قاسمپور » در سال 1344 در شهر خرمآباد لرستان ، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود و پس از گذراندن طفولیت ، راهی دبستان شد و با موفقیت ایندوره را به اتمام رساند و همزمان با ورود وی به دوره راهنمایی ، پایههای رژیم 2500 ساله ستمشاهی در حال تزلزل بود و مصطفی نیز با وجودی که هنوز سیزده سال بیشتر نداشت ، رسالت خود را دریافته ، همگام و همرزم با مردم ، در تظاهرات و راهپیمائیهایی که علیه رژیم شاه برپا گشته بود ، فعالانه شرکت میجست تا این که انقلاب اسلامی ایران تحت عنایت خداوند سبحان و زعامت و ارشادات امام عزیز و مکرم این نهضت به پیروزی رسید . پس از پیروزی انقلاب ، نظر به اطاعت از فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی و عشق و علائق وافری که این شهید گرانقدر به حفظ دستاوردهای انقلاب داشت ندای رهبر معظم خود را لبیک گفت و به عضویت فعال بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان خرمآباد در آمد و چندین بار به جبههها اعزام گشت و البته تحصیلاتش را هم ادامه میداد ، معالوصف در سال سوم دبیرستان بنا به پیشنهاد چنـد تن از مسئولین و فرماندهان سـپاه کـه علاقه وی را به نظام اسلامی و صیانت از ارزشهای آن به رأیالعین سنجیده بودند ، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان موصوف در آمد .
با شروع جنگ تحمیلی و حملات خصم زبون به حدود و ثغور میهن اسلامی ، در حالیکه 14 الی 15 بهار از عمر شریفش نگذشته بود ، همچون دیگر برادران همرزمش ، بارها برای سرکوبی متجاوزین راهی میادین نبرد گردید و در عملیاتهایی نظیر : بیتالمقدس ، رمضان ، محرم ، فتحالمبین و والفجر مقدماتی 3 و 2 و 1 و … شرکت داشت و به اقرار مسئولین در هر کدام از این عملیاتها با رشادت و خلوص تمام میجنگید و مسئولیتهای مختلفی را نیز عهدهدار بود از جمله : در سال 1360 عنصر اصلی و فعال ستاد عملیاتآبادان بود ، مسئولیت اعزام نیروهای منطقه هشت خوزستان و لرستان با ایشان بود ، در سال 62ـ1361 مسئول واحد بسیج استان لرستان گشت ، مسئول هماهنگی نیروهای لرستان در منطقه جنوب و معاون تدارکات تیپ 22 بدر در منطقه عملیاتی خرمشهر و معاون گردان یاسر لشگر7 ولیعصر(عج) در جبهه رقابیه در منطقه عملیاتی فتحالمبین بود . از خصوصیات بارز وی اخلاص و عشق و ارادت به رزم و تلاش خستگیناپذیر در جبهه و جنگ بود . چنانچه در عملیات رمضان در اثر اصابت ترکش خمپاره شدیداً مجروح و یک هفته به علت وخامت جراحت ترخیص گشت اما شهید مصطفی تنها 3 روز آنرا ، در کنار کانون گرم خانوادهاش به سر برد و علیرغم توصیه و انتقادات دوستانش مجدداً بعد از این سه روز راهی جبهه شد و میگفت : « تا پیروزی انقلاب نباید برای ما استراحتی وجود داشته باشد ، زمانی که برادران من در جبههها دارند خون میدهند چگونه من در اینجا بمانم و استراحت کنم !؟ »
و حتی به آنان توصیه میکرد که : « هر گاه از کارتان احساس خستگی کردید ، به بهشت رضا (قبرستان خضر(ع) واقع در خرمآباد) بروید و ببینید به قیمت خون چه عزیزانی به شما مسئولیت دادهاند و وارث چه کسانی هستید ! »با شروع عملیات والفجر مقدماتی 1 ، عشق لقای دوست و میل به طیران در آسمان قدس جهاد ، بر وجود مبارکش به نحوی سایه افکنده بود که بودن و ماندن در شهر را نمیتوانست تحمل کند و چون در محل کارش به او نیاز شدیدی احساس میشد و مسئولیتهای نسبتاً سنگینی را هم عهدهدار بود ، بعلاوه کسی هم نبود که بجایش ایفای نقش کند ، بر خلاف اصرارهای بیامانش از رفتن وی به جبهه ممانعت به عمل میآمد ، یکی از برادران مسئول میگفت که : « مصطفی برای رفتن به جبهه وقتی در چنین حالتی قرار گرفت ، حتی به گریه افتاد و چون با وی موافقت لازم به عمل نیامد و تاب و توان ماندن و فراق و درد کشیدن را نداشت 15 روز مرخصی گرفت و خود را به مجاهدان همرزمش رسانید و معرکه جنگ را به رشادتهای خالص و دیدنی و مملو از عشق و ایمان خود آراست . خودش از عملیات رقابیه « فتحالمبین » تعریف میکرد و میگفت : « وقتی که شب حمله شروع شد به سنگرهای بعثیان حمله کردیم و خدا ما را توفیق داد ؛ دسته دسته آنان را از سنگرهایشان بیرون کشیده و اسیر میکردیم و آنوقت به صورت بعضیها نگاه میکردیم و از صورتشان پیدا بود که از پشت بر ما خنجر نخواهند زد و به آنان اشاره میکردیم و میگفتیم بروید تسلیم شوید ، دست بر سر گذاشته و تسلیم میشدند و چون تعداد ما اندک بود ولی عدة آنها بسیار ، آنان را گروه گروه به پشت خط میفرستادیم . بعضی از آنها نیز خشن و بد خلق بودند و از خیانت آنان بر خویش و نیروهای اسلام بیم داشتیم فلذا آنها را میزدم تا آنجا که 11 نفر با من بود ، تانکهای عراقی ما را محاصره کردند و به اسارت خود درآوردند و تمام لباس و ساعتهایمان را ربودند و مدت 8 ساعت در زیر چادرهایشان اسیر بودیم تا اینکه گروهی از برادران ارتشی و سپاه سمنان و اصفهان ، تکبیرگویان عراقیها را محاصرهکرده و آنها را بهاسارت درآوردند و ما نیز آزاد شدیم و از شوقگریه میکردیم که خداوند ما را توسط رزمندگاناسلام یاری داده است .
یکی از برادران سپاهی میگفت که : « در عملیات بیتالمقدس ، تعداد زیادی از بچههای ما مجروح و شهید گشته و از سوی دشمن آتش شدیدی بر ما باریدن گرفت به نحوی که هیچکس و هیچ وسیلهای نمیتوانست از جایش حرکت کند و اگر حرکت میکرد ، فوراً او را به توپ و خمپاره میبستند . در این حالت بچهها دست به دعا و تضرع برداشتند ، ناگهان دیدیم که یک تویوتا وانت « لنکروز » به سرعت به طرف ما میآمد ، همگی متعجب شدند . پس از چند لحظه دیدیم که شهید مصطفی از ماشین پیاده شد و مقداری آذوقه و مهمات آورده بود و هنگام برگشتن نیز به تنهایی مجروحین و شهدای منطقه را در ماشین میگذاشت و مثل یک فرشته نجات جان بچهها را نجات بخشید ، فردای آن روز وقتی بچهها خود را به پشت خط رساندند و مصطفی را دیدند ، فکر کردند که به شدت زخمی شده است . چرا که سراپایش رنگین و پر از خون مجروحان و شهیدان جنگ بود !
|