پایگاه فرهنگی ،مذهبی شهدای دلفان

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

پایگاه فرهنگی ،مذهبی شهدای دلفان

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

مرصاد به قلم علی محمد نظری

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۶ ب.ظ
ساعت سه بعد از ظهر بود که وارد تنگه شوهان شدم ( محل استقرار گردانهای عملیاتی لشگر). قصد داشتم کمی استراحت کنم، اما هنوز نیم ساعت نگذشته بود که یکی از نیروهای مخابرات وارد شد وبا عجله گفت ارتباط  بی سیم با محور ( گردنه پاطاق) قطع شده،  به چادر مخابرات رفتم ، ارتباط با بوکان و خرم اباد با ان همه فاصله برقرار بود ولی با محور نه.
درحال بررسی علت قطع ارتباط بودیم ، ناگهان اولین گروه از پرسنل واحد اطلاعات وارد شدند ، انها بمن گفتند که عراق از گردنه پاطاق عبور کرده ‌ای سمت شهر کرند درحال پیشروی می باشند.!
گروه وگروه از نیروهای ما که در منطقه عملیاتی بودند وارد می شدند وهرکدام براساس مشاهدات خود روایت گوناگونی را بیان می کردند.
نتیجه گزارشات نشان میداد که ارتش بعث با هماهنگی منافقین اقدام به عملیات مشترک نمودند، مادر منطقه پاطاق دوگردان عملیاتی ویک ستاد ویژه داشتیم. گردانهای بعثت خرم اباد به فرماندهی  زنده یاد حاج احمد مدهنی، وگردان حمزه دلفان به فرماندهی، سید ابوالقاسم موسوی،، سردار حاج نوری وسردار توکلی هم در منطقه مستقر بودند،  خبرهای اولیه حکایت مجروح شدن حاج نوری بود وحتی صبحت از اسارت هم مطرح شد،.
گروهی از نیروهای اطلاعات را به همراه شهید سید رحمان نورالحسینی، ودوست عزیزم اقای صفری  مامور کردم تا مجدد به منطقه برگردند واخرین اخبار واطلاعات لازم را تهیه کنند،  وهمزمان فرماندهان گردانهای مستقر در مقر را که شامل،، گردان ثارالله بروجرد به فرماندهی دوست عزیرم جناب اقای صدقی، گردان محبین کوهدشت به فرماندهی برادر بزرگوارم اقای سیروس لرستانی، گردان شهدا پلدختر به فرماندهی برادر عزیزم حاج مهدی کمری،  گردان کربلا به فرماندهی دوست عزیزم حاج رحیم موحد،  را جهت اتخاذ تصمیم به چادر فرماندهی فرا خواندم،  ما در حال شور بودیم که ناگهان گروه اطلاعاتی برگشتن واعلام کردند شهر اسلام اباد هم سقوط کرد ونیروهای دشمن جاده ارتباطی ما با کرمانشاه راهم تصرف کردند واکنون در دامنه گردنه چهار زبر هستند،.  اوضاع کمی اشفته شد. قرار شد دوگردان شهدا ومحبین بعنوان ی مقر بر روی ارتفاعات تنگه شوهان مستقر ودوگردان ثارلله وکربلا اماده برای انجام هرگونه ماموریت احتمالی باشند، بدلیل ترافیک سنگین درجاده قدرت پیشروی دشمن که حالا مشخص بود که با محوریت منافقین است  بسیار کند شده بود ،واستقرار نیروهای سپاه در گردنه هم مانع از پیشروی انان شد، اوضاع به شدت اشفته وهیجانی بود ، نزدیک غروب افتاب بود سردار توکلی به تنگه امد اما بدلیل بمباران مقر انها کاملا دچار موج گرفتگی شده بود ، خیلی اسرار کردم به پشت جبهه و بیمارستان منتقل شود نپذیرفت و به ناچار در گوشه ای از چادر  مشغول استراحت شد.
تماسها با خرم اباد وهماهنگی لازم با سردار کشکولی بعمل امد،.  تصمیمات لازم تا رسیدن ایشان به منطقه با وی اتخاذ شد،  وایشان حرکت کرد.
قرار شد دوست عزیزم حاج مهدی سبزواری در پادگان قدس چند کار مهم را پیگیری کند.
ایشان باید طی چند اطلاعیه از طریق رادیو صدای لرستان اعلام کند تمام مسئولین  وفرماندهان لشگر که در مرخصی هستند هرچه سریعتر خود را به مقر پشتیبانی کرمانشاه برسانند،  دوم دریک اطلاعیه جدید گردان انبیا به فرماندهی زنده یاد سبز خدا دریکوند را فراخونی وتا عصر فردا به منطقه اعزام نماید، در
سوم طی یک نامه از سپاه مقاومت استان درخواست اعزام نیروی فوق ا لعاده  نماید.
به همراه جمعی از دوستان با قطع درختان وجابجای سنگ ها شبانه جاده ای را ازپشت به تنگه وصل کردیم، برای اگاهی از اخرین وضعیت دشمن از طریق جاده جدید به روی ارتفاعات چهار زبر رفتم، ساعت هشت صبح بود ،فرمانده طرح وعملیات وقت قرارگاه نجف انجا بود،  از او پرسیدم تصمیم چیست ؟  چکار باید بکنیم؟! گفت نمی دانم برو کرمانشاه اقای شمخانی امده هم گزارش بده وهم دستورات لازم را از ایشان بگیرید.
گفتم منتظر حاج کشکولی هستم ،به محض رسیدن ایشان به قرارگاه خواهم رفت،  گفت اقای کشکولی نیم ساعت پیش اینجا بود ورفت به سمت تنگه شوهان، 
به قرارگاه رفتم شهر بزرگ وزیبای کرمانشاه خلوت واکثر مردم انجا را ترک کرده بودند وهنوز هم بسیاری درحال ترک ان بودند، چه فضای عجیبی ایجاد شده بود!
قرار گاه نجف هم خلوت بود از دژبان پرسیدم مگر اقای شمخانی اینجا نیست گفت ایشان در محل بیمارستان طاق بستان مستقر شدند،
به سمت بیمارستان رفتم ، انبوهی از نیروهای نظامی، ارتش، سپاه، هوانیروز، و... ازدحام کرده بودند. از لابلای جمعیت خودم تا نزدیک اطاق محل استقرار ایشان رساندم ولی از ان به بعد اجازه ورود نمی دادند،  برای اینکه اقای شمخانی صدایم را بشنود، بلند فریاد زدم اقای دژبان من از لشگر ۵۷ ابولفضل (ع). امده ام اقای شمخانی با من کار دارد!
من مطمئن بودم با توجه به ماموریت ما درمنطقه قصرشیرین وسرپل ذهاب اقای شمخانی بدنبال کسب گزارش از ما می باشد،.
هنوز چند لحظه از فریاد من نگذشته بود که درب اطاق باز شد ودژبان گفت کی بود از لشگر ۵۷ امده بود،؟  دستم را بلند کردم. با اشاره ایشان وکمک افراد به سختی وارد اطاق شدم،  برخلاف ازدحام بیرون اقای شمخانی ویک سرهنگ نیروی هوائی به تنهایی دراطاق بودند،  ایشان به محض اینکه مرا دید، گفت شما از ۵۷ امدید گفتم بله،  
گفت از حاج نوری چه خبر؟
من بغض کردم ودران حالت بغض الود گفتم، بر اساس اطلاعات موجود ایشان مجروح شدند واحتمال اسارتشان هست،
اقای شمخانی لبخندی زد وگفت نگران نباشید، حاجی فقط یه بی سیم کم دارد  اگر بی سیم داشت الان ما میدانستیم منافقین به تنهایی وارد شدند یا ارتش عراق هم انان را همراهی میکند. به ایشان گفتم در حال حاضر ما به استعداد پنج گردان در تنگه شوهان هستیم وحاج کشکولی هم انجا مستقر است.
او به نقشه پبش روی خود اشاره کرد وگفت اخرین وضعیت استقرار یگان را تشریح نمایم پس از ان گفت حالا چی نیاز دارید؟
گفتم تغذیه ومهمات به استعداد پنج گردان، وچند صوتی پرواز هلیکوپتر برای انتقال انها. دو نامه برای من نوشت یکی برای پشتیبانی قرارگاه برای تحویل اقلام درخواستی  ویکی برای فرمانده هوا نیروز جهت انتقال امکانات از ایشان  خداحافظی گرفتم.
وقتی به مقر کرمانشاه امدم اکثر فرماندهان لشگر که درمرخصی بودند خود را به انجا رسانده بودند، نامه هارا تحویل رابط لجستیک دادم واز موجودی انبار تمام خودروهای موجود فرماندهان فراخون شده را از مهمات واذوقه بار کردیم ودرقالب یک کاروان بزرگ راهی تنگه شوهان شدیم.  واز کمک هوانیروز منصرف شدیم.
علی محمد نظری.  
#ادامه_دارد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی